آترینآترین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

آترین

۲۲ مرداد ۹۲

خوب میتونم بگم که این چند روز آتی حسابی حال کرد؛ چون هانا جونش پیششه یکشنبه با هانا جون و آترین رفتیم رستوران پستو برج آفتاب و بعدش هم پاساژ البرز و بستنی خوردیم؛ دوشنبه هم با متین و گلناز جون و هانا رفتیم کیدز لند شهرک غرب و اونجا هم آترین همه کارهای خونه رو کرد: اول یه عالمه اتو کرد و بعد هم دستگش دستش کرد و بدو رفت ظرفها رو ریخت تو سینک و به شستن؛ بعدش هم غذا درست کرد و ... که منم در مقام مادر شوهر گفتم خوش به حال زنش که اینقدر پسرم خونه داره خلاصه این که من اگر دختر داشتم معطل نمیکردم. بعدش هم رفتیم خونه گلناز اینا و نهار خوردیم و آترین و متین رفتن تو ایوون آب بازی و بعدشم حموم و .... و حسابی حسابی کیف کردن به حدی که آترین از ساع...
28 مرداد 1392

۲۷ مرداد ۹۲

خونه محمد و شهرزاد جون؛ خودش رفت یه کوسن آورد و گذاشت پشتش و برای اولین بار نشست به کارتون دیدن البته در حد ۵ دقیقه ها اینم نازک جون و آترین جون خونه مامی مشته اینم طرز خوابیدن ...
28 مرداد 1392

۲۶مرداد ۹۲

سلا به همگی ۵شنبه مهمون داشتیم: خانواده خودمون؛ خانواده خاله ناهید و بهروز جون جای همگی خیلی خوش گذشت و بچه ها حسابی بازی کردن و همه جا رو به هم ریختن؛ آترین هم که وسط بازیش تا صدار آهنگ میشنید؛ انگار که یه کار واجبی داره یهو میدوید و میومد وسط به رقصیدن و دست همه رو هم بلند میکرد که باهاشون برقصه دیشب هم عمو محمد و عو هانی اینا اومدن خونمون؛ آترین هم که همش منتظر متین بود و تا متین از اومد تو دوید دم در و متین رو بغل و بوس کرد و خلاصه کلی با هم و با عمو محمد بازی کردن و رقصیدن و خوش گذروندن و آخرش هم متین خوابید و آترین هم همش میگفت متین خوااااااااامممممممم  اینهم گیتاریست معروف آترین نمکی   ...
27 مرداد 1392

۲۰ مرداد ۹۲

سلام سلام این چند روز تعطیلی عید فطر بود(جمعه و شنبه) ما هم به صورات فشرده برنامه داشتیم ۵شنبه خونه متین جون که متین با یک لهجه ای آترین رو صدا میکرد که هممون مرده بودیم از خنده و کلی با هم بازی کردن جمعه نهار خونه مامی مشته اینا با هانا جون و ماهان جون که حسابی بازی کردن و خوش گذروندن جمعه شب هم خونه امیر و مریم هم که اونجا تا ساعت ۲و نیم(قابل توجه هدی جون) داشتیم مافیا بازی میکردیم و آترین جون هم بدون این که بخوابه بین ما قل میزد شنبه هم بابابابک رفت سر کار و ما با مامی مشت اینا بودیم و شب هم خونه عمو محمد اینم آترین جون تو کیدز کلاب باشگاه انقلاب که داره شیکمش رو آب میکنه ...
20 مرداد 1392

۱۶ مرداد ۹۲

خوب خوب خوب از اتفاقهای مهم این چند روز؛ رفتیم خونه خاله مونا جون و آترین هم هر کاری دلش خواست کرد و اولش خجالت میکشید اما بعدش بوس هم داد. راستی آترین الان همه اعضای بدنش رو میگه دوشنبه هم با متین و مانی رفتیم کیدزلند نیاورون و اونجا هم بچه ها کلی بازی کردن و آترین که قشنگ دستور میداد: مانی بدو بدو و خودش رفته بود نشسته بود بغل گلناز و نمیزاشت متین بیاد بغل من :) بعدش هم که اومدیم خونه و دیگه شب هم همه دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت و آترین و میتن هم با هم کلی بازی کردن و با مانی رقصیدن و مانی کلی خندوندشون. به قول دایی همایون آترین یا تو کار خواستنه یا نخواستن؛ میخوام نخوام :)) کاخ نیاوران تیر ۹۲ ببینین شلوار...
16 مرداد 1392

۱۲ مرداد ۹۲

جای همگی خالی این چند روز تعطیلی رو رفتیم ویلای شایا جون اینها آبعلی که خیلی خوش گذشت و از آترین بهتون بگم که امیر از دهنش نمیفتاد و همش امیر امیر میکرد صبحانه هم که کلا میرفت پیش مریم میشست و میگفت از این خوام از اون خوام و هی بهش میگفتم مامان بیا پیش من که میگفت نخوااااام؛ مریم هم که طفلی کلی بهش میرسید و وقتی میخواس غذا بزاره دهن مارینا(دخترش) آترین نمیزاشت و میگفت نهههههههههههه نخوااااااام خلاصه این که کلی با مارینا و آرنیکا بازی کرد و دنبالشون راه میرفت و میگفت دوست دوست(یعنی اینا دوستامن :))))) دیشب هم که پسرعموی خوشگلش از کانادا اومده بود و رفتیم پیش عموهانی و گلناز جون متین و آترین خیلی خیلی بامزه بودن و کلی با هم بازی میکر...
15 مرداد 1392

پانزده مردادماه 92

تو هفته پیش یه شب رفتیم رشت هتل کادوس: مامان هلیا با هاله ای از نور آترین منتظر آسشانسشور آترین سر میز صبحانه منظره زیبای روستای ازبرم سیاهکل آخر هفته هم با دوستامون رفتیم آبعلی (مافیا بازی) ما شیرینی گرفتیم و گذاشته بودیم رو صندلی عقب که یکدفعه دیدیم یه پسر خوشگل از تو جعبه شیرینی ور داشته و داره میخوره: آترین و آرنیکا و مارینا آترین و باباش ژست آترین دیروز هم آترین و متین و مانی رفته بودند خانه بازی بچه ها و شب هم همه اومدند خونه ما (عکساشو حتما مامان هلیا بعدا میزاره)   ...
15 مرداد 1392

9 مرداد 92

خوب سلام فکر کنم این رو نگفتم که آترین فکر میکنه فامیلیش آقاس هست؛ از بس که من هی بهش گفتم آترین آقاس کار بد نمیکنه؛ بهش میگم اسمت چیه میگه آشرین. میگم آترینٍ؟ میگهآقاس :)))))) حالا تازگی هم یاد گرفته میگم معنی اسمت چیه؟ میگه خووووورشییییی(خورشید) راستی ما یه سفر یه روزه هم به رشت داشتیم و دوشنبه راه افتادیم و جای همگی خالی رفتیم هتل کادوس تو رشت و سه شنبه هم برگشتیم. جای همه خالی مسافرت یه روزه خوبی بود مخصوصا این که آترین حسابی پلیس شده بود :))))))))))) اینم عکس آترین روزی که به دنیا اومد تو بغل دکترصفارزاده تو مطب دکتر خونه دایی همایون اینم بچه های فامیل ما که بازم چند تاشون تو عکس نیستن؛ اگر میخواین سرسام بشین بفر...
9 مرداد 1392

۶ مرداد ۹۲

سلام آترین جونم دیگه واقعا گل شده و هر چی بهش میگم متوجه میشه؛ براش توضیح میدم و قشنگ گوش میکنه مثلا دیشب داشتم براش توضیح میدادم که بعضی شبا تو باید از من و بابابابک زودتر بخوابی و بعدش هم مامیایم پیشت و ... بعد هر چی بهش میگم باشه؟ جواب نمیده و هی حرف رو عوض میکرد و حرفای دیگه میزد. بعد بهش میگم آترین جون متوجه حرفای مامانی شدی؟ میگه آله(آره) یعنی من و بابک غش کرده بودیم از خنده دیروز هم رفته بودیم خونه خاخال(خاله هاله) و از صبح که فهمیده راه میره تو خونه میگه میریم ماهانو(ماهان جون) میریم نانا میریم خاخال و اونجا هم خاله داشت چمدونش رو باز میکرد و خریداشون رو نشون میداد و میگفت این مال هاناست و ... آترین هم نشسته بود و نگاه میک...
6 مرداد 1392

امروز اول مرداد 92

سلام به همه توی تیرماه آترین خیلی کارهای بامزه جدید یادگرفته و انجام میده. مثلا" آش مامانشو خیلی دوست داره. آخه مامان آترین هم این ماه از بس که آشپزیهای خوشمزه کرده که آدم یاد دستپخت مامان بزرگا میافته. این سه تا عکس رو تقدیم میکنم به تمام دختر خانومایی که فکر میکنند خیلی خوشگلند: و اما تولد عمو محمد که خونه آقای حسن ولی اینا دعوت بودیم و آترین سر "آشجیش" یعنی آتیش شمع، و فوت کردن اونا خیلی با مزه بود: آترین در انتظار روشن شدن آتیش کیک:  آترین در حال تماشای شمعای کیک:  آترین در تلاش خاموش کردن آتیش از راه دور (مثل آتش نشانها):   و در نهایت تلاش آترین از نزدیک: آقای حسن ...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آترین می باشد